خاطره 1 : اسکوتر
اسکوترم خراب شده بود. بابام آمد و آن را دید و گفت میروم و یک چرخ میخرم. وقتی آمد یک دانه چرخ هم برای اسکوترم خریده بود. آن را وصل کرد . رفتم پیش بابام و گفتم خیلی ممنونم که اسکوترم را درست کردی. در آخر من با آن بازی کردم. ممنونم بابایی ...
نویسنده :
زینب
17:33